مستند داستانی همه نوکرها (قسمت دوم)
دردش را فقط درد کشیده ها میفهمند! مخصوصا اگر لو برود که مقامات، دیپلمات خاصی را برای این کار فرستاده بودند! اینقدر خاص که انسان، دردش را حتی نمی توانست کتمان کند. اوج درد این بود که دیپلمات مدّ نظر، «برادر ناتنی» فرمانده بود! از مادر دو تا بودند و از پدر یکی! علت این انتخاب را نمیدانم اما قطعا شیطنتی در کار بود که برادر فرمانده را فرستاده بودند تا به نحوی خیال فرمانده و تیمش را از عدم حمایت سران از او راحت کنند! در هتل مستقر نبودیم. به خاطر همین، چندان حصار امنیتی هم نمیتوانستیم بکشیم. بالاخره دور و برمان باز بود و تنها وظیفه ما، عادی برخورد کردن و دوری از هرگونه تنش و حساسیت بود. الحمدلله در این مرحله هم موفق عمل کردیم و نگذاشتیم ذره ای حساسیت پیش بیاید و بهانه دست دشمن بدهیم. چون بالاخره مکه است و باید برای همیشه امن بماند. بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که کسی به آنان گفته بود که ما قصد اعلام برائت از مشرکین داریم. چون برای ما که عمرمان در عملیات و جنگ و جبهه گذشته، تشخیص وضعیت از رفتارهای مبهم دشمن، چندان کار دشواری نیست. فرض کنید که هر ساعت، به طرز چشمگیری بر تعداد افسران نظامی با تجهیزات جنگی در دروازه های ورودی مسجد الحرام بیشتر شود! خب فقط دو احتمال میتواند وجود داشته باشد: یا باید احتمال عملیات تروریستی باشد و یا باید مقامات درجه یک و دو قصد زیارت و بازدید از مسجد الحرام داشته باشند. اما روز نهم ذی الحجه اتفاقی افتاد که هر دو احتمال را مخدوش کرد و فهمیدیم که قصد چه جنایت هولناکی داشتند! جانشین فرمانده که همیشه یک قدم بعد و از سمت راست فرمانده حرکت میکرد متوجه تحرکات مشکوکی در نزدیکی فرمانده توسط چند تن از کسانی شده بود که لباس حجاج را بر تن داشتند! بیشتر دقت کرده بود. متوجه شده بود که حدودا 40 تا 50 نفر به طرز مشکوکی از مسیر طواف عبور نمیکنند و قصد دارند خیلی ماهرانه و غیر محسوس، خودشان را به فرمانده نزدیک کنند! بچه ها را مطلع کرد. حلقه ای حدودا 4 تا 5 لایه امنیتی به دور فرمانده کشیدیم تا به جان ایشان تعرض نشود. که در همان لحظه برق خنجر و قمه از زیر لباس احرام آنان نظرمان را جلب کرد! الحمدلله هفت دور طواف فرمانده تمام شده بود و ظرف چند ثانیه، ایشان را از محل طواف خارج کردیم. ایشان را با آقازاده و دو سه نفر از بچه ها به طرف یکی از خلوت ترین درب های خروجی راهنمایی کردیم. اما ایشان گفتند که باید سعی و تقصیر هم بکنند. این را گفتند و به طرف صفا و مروه حرکت کردند! بچه ها که خیلی نگران بودند با ایشان صحبت کردند و به هر صورت ممکن، ایشان را راضی کردند که فعلا از انجام ادامه اعمال منصرف شوند! فرمانده که بسیار باهوش تر از این ها بود گفتند که اگر قرار است حریم کعبه و مسجد حفظ شود و خون کسی ریخته نشود، از هم جدا میشویم و در خارج از مسجد، قرار میگذاریم. همین طور هم شد. بالاخره فاجعه ای در مسجد الحرام اتفاق نیفتاد و همه ما مجبور شدیم که حج را تمام نکرده، به مقرّ برگردیم. جانشین فرمانده و بچه هایی که با او بودند توانسته بودند تروریست های مسلّح را سرگرم کنند و حتی در جایی با آنان دهان به دهان شده بودند. اما به هر حال به خیر گذشت و آنها هم به ما ملحق شدند و به مقرّ برگشتند. به محض جمع شدن تیم در مقرّ، فرمانده دستور انتقال دادند. نمی دانستیم به کجا؟ اما آماده شدیم و جمع و جور کردیم. برایم جالب بود که در این سفر، حتی یکبار هم معطل زن و بچه ها نشدیم و شاید کمتر از دو سه ساعت، تدریجا تخلیه کردیم و به طرف صحرای منا رفتیم. نمی توانستیم همه کاروان را با هم حرکت دهیم. به خاطر همین، چند نفر چند نفر از هم جدا شدیم و به طرف منا حرکت کردیم. جای اعتراض و مقدس بازی درآوردن نبود. هر چند بعضی از مردم ساده لوح میگفتند که چرا حج را شکستید و نیمه تمام رها کردید و… اما فرمانده دستور داده بود و باید برای حفظ حریم مسجد الحرام، از کعبه فاصله میگرفتیم. چرا مدام میگویم برای حفظ حریم مسجد الحرام؟! خب واضح است! چون میدانستیم که آنها مثل سایه در حال تعقیب ما هستند و ما را به این راحتی ها رها نمیکنند! پس باید حداقل حرمت حرم را حفظ میکردیم. ما اصولا روی حرم ها حساسیم. حساس.
ادامه دارد…
نظر از: علیرضا [بازدید کننده]
فرم در حال بارگذاری ...
مستند همه نکرها رو کامل بگذارید لطفا تا بتونیم دانلود کنیم